عاشقت نبودم.........!!!!!

داستان عاشقانه واقعی

حالا یکشنبه شده بود 11 اسفند 92.....شارژ خریدم وساعت 2 بهش اس دادم...

گفتم سلام...خوبی چه خبر...اونم جواب داد و همین سوالارو ازم پرسید...

بعد از این که 2 تا اس دادیم...گفت ببخشید کار دارم...دیرتر اس بدیم...منم گفتم باشه...

ساعت 4 اس دادو گفت چه خبر...منم جواب دادم و پرسیدم 2 ساعتی چکار میکردی....گفت داشتم غذا آماده میکردم ....گفتم انقد بی لطف شدی که شبخوش نمیگی...

گفت نیازی نیست که هر شب شبخوش بگم..از یه جایی باید اس دادنمونو کم کنیم...گفتم باشه...

بااین حرفات چیرو میخای ثابت کنی...گفت هیچی فقط میخام کمتر بهم اس بدیم...گفتم درست...ولی یه شبخوش که اس دادنو کم نمیکنه نه اینکه نیازی نمیبینم...گفت تو کی میخای اس دادنو کم کنی

 

گفتم به نظر میرسه که کم شده ولی شبخوش نگفتن نشانه کم لطفیه

...گفت من دوسدارم اس دادنمون خیلی خیلی کم بشه طوری که فقط خبر همو بگیریم...

اون اصلا متوجه نبود با این اس دادن و حرف زدنش چی بهم میگذره...

من با این نوع حرف زدنش خیلی ناراحت میشدم و گریه میکردم...بهش گفتم چون خوتو میبینی و فک میکنی خوبی ...باشه مشکلی نیس زیاد بفکر من نباش بای..

جواب داد بخاطر هردومون میگم زودتر ازینا باید کم میشد بای...

گفتم باشه دارم تو خودم نابود میشم اما تو منو بحال خودم رها کردی و حرفهایی که بهت میزنم یه گوشت دره یک گوشت دروازه...بهت گفتم تنهام نزار تا زمانیکه میترسیدی تک بزنم اس دادی اما زمانی که نخاستم استرس داشته باشی دریغ از یه اس بای....

جواب داد من قبلش بهت گفتم رسیدم تک نزن چرا تک زدی...نزدیک بود پیش خاهرم لو برم..تا فرداش تنم میلرزید چرا تکزدی؟؟؟؟....

گفتم باشه به حرفام اهمیت نده گفتی استرس دارم گفتم استرس نداشته باش میدونی که تک نمیزنم من قبلش بهت گفتم تنهام نزار اماتو....آره من نخاستم استرس داشته باشی ام اتو خاستی تنها باشم تنها تر از همیشه و 2 روز و دریغ از یه اس...چون متوجه نبودی بم داره چی میگذره...باهات خاطرات خوبی داشتم اما داری با این نوع حرف زدنو و رفتارت نابودم میکنیو میخای خاطرات خوبی که باهات داشتمو فراموش کنم...و داری کاری میکنی که تنهاتر از همیشه باشم..و کسیکه دل و قلب و وجودمو زیر خاک میبره باشه بیخیال راحت باش بای...

جواب داد شرایط اس دادن نبود اس ندادم ...

کجا میخای بری...؟؟؟

ادامه داستانو بعدا براتون مینویسم ...زیاد منتظرتون نمیزارم

 

+نوشته شده در سه شنبه 13 اسفند 1392برچسب:مینا ؛‌عشق ؛‌دوست دارم ؛ ازدواج,ساعت1:8توسط احمد | |